۱۳۹۳ بهمن ۲۶, یکشنبه

آشفته دل

شبی میانه ی مهمانی، مست و صد البته کمی هم های، صحبت سکس شده و بریس از نیاز جنسی شدیدش گفته. توی این جمع کمییْ هم حضور داشته، دختری که دوست خیلی صمیمی بریس است و همیشه با هم میایند و می روند و کنار دست هم می نشینند. بریس، گویا تقریبا مستقیم، کشش جنسی اش را به کمییْ ابراز می کند و تلاشی هم می کند که با جواب منفی مواجه می شود.
اینها چیزهایی بود که ادی تعریف می کرد، ابرو در هم کردم و گفتم اما من فکر نکنم قضیه فقط نیاز جنسی باشد... گفت که نه، ماجرا همین است و اصلا بریس آدم گرم مزاجی است و عنان به کف ندارد. شانه بالا انداختم. ظهرش هم توی جمع، باز یکی دو تا گوشه کنایه ی خیلی سر بسته از بچه ها شنیدم، حتی از خود کمیی. بعدِ امتحان، زد و شب راهی خانه ی پییِر شدیم. کمیی هم آمد، زودتر از بریس. آنجا هم باز پییر تکه ای انداخت که "بریس هم که می آید"، کمیی هم شانه و ابرو بالا انداخت و چیزی نگفت.
بریس که آمد، من دل آشوبگی را توی چشمهایش می دیدم. می دیدمش که وقتی دو تا از پسرهای هم کلاسی دوران دبیرستان کمیی آمدند و با هم حسابی گرم گرفتند، بریس کنار کمیی نشسته بود؛ تنها نشسته بود. با این حال تلاش می کرد خیلی کول رفتار کند، کاملا بی تفاوت و پر شر و شور؛ نه اینکه ظاهر سازی کند برای دیگران، خودش باید باورش می شد. با این همه، بعد از اینکه  جمله اش تمام می شد، تا حرف جدیدی پیدا کند، پیشانی خط افتاده اش نشان می داد سخت تلاش می کند برای عادی به نظر رسیدن و پیدا کردن چیزی برای گفتن. دیر وقت، پییر حالش کمی بد شد و رفت توی اتاق دراز کشید. کمیی و بریس رفتند ببینند حالش چطور است و بعد خودشان هم دراز کشیدند همانجا، پیر میانشان. کمی بعدتر بریس از اتاق بیرون آمد و در که باز شد، دیدم کمیی سرش را گذاشته روی سینه ی پییر و خوابیده.
نشستم کنار بریس. لیوانش را با دو دست گرفته بود و خیره شده بود به ویسکیی که تهش تاب می خورد. بی مقدمه رو کرد به من و دست گذاشت روی شانه ام، پرسید که امتحان را چطور دادم. گفتم: "بد نبود، برای تو چطور؟" با لحن کشدار برایم توضیح داد چه نوشته و بعد پرسید که من چه نوشته ام. من هم پلان اصلی را برایش خیلی خلاصه گفتم. می دانستم واقعا علاقه ای به موضوع ندارد. چند تا سوال از جزئیات پرسید. بعد ساکت شد. لیوان را بین کف دو دستش بازی می داد. شانه اش را آرام فشار دادم، نگاهم کرد. سری تکان دادم و لبخند زدم. لبخند زد و باقی ویسکی اش را سر کشید.