این طور به نظرم میآید که چیزی شبیه به همین باید باشد. توی تاریکی و سرما، ته اقیانوسی شاید، معلق و بی حرکت.
علایق، طنابهایی پوسیدهاند که هر کدام تو را به سمتی گنگ توی تاریکی میکشند، عقاید زنجیرهایی که مدعیاند به روشناییهای ناکجایی میرسند، و چقدر هم پر مدعایند. و اما دردها، آنها وزنههایی اند که تو را به پایین تر فرو میبرند. این میان، «دیگران»، تنها موجودات مفلوکِ معلق و گمشدهی دیگری هستند که به تصادف توی این سیاهی بی پایان با آنها مواجه میشوی؛ گاهی دستهایشان را میگیری یا شاید در آغوششان میکشی و لحظاتی، فقط چند لحظهی کوتاه، تاریکی و سرما را فراموش میکنی.پایین تر یا بالاتر، اینسوتر یا آنسوتر؛ قضاوت دربارهی تفاوت داشتن یا نداشتن اینها به شخصیت آدمی بسته است و اگر رکتر بخواهم بگویم، به میزان بلاهت و سادگیشان.
ماجرای سکوت آنهایی که ساکتتر اند در برابر دردها و بیچارگیها، ماجرای «آب که از سر گذشت» است، ماجرای مردهای که لگدش هم بزنی، صدایش در نمیآید.
پ.ن: اینها را خیلی پیش تر گفته بودم جایی، میان یک مکالمهی بلند، سه سال پیش. چند روز قبل، همین که دستم را که گذاشتم روی کیبورد، چیز دیگری نتوانستم بنویسم.
علایق، طنابهایی پوسیدهاند که هر کدام تو را به سمتی گنگ توی تاریکی میکشند، عقاید زنجیرهایی که مدعیاند به روشناییهای ناکجایی میرسند، و چقدر هم پر مدعایند. و اما دردها، آنها وزنههایی اند که تو را به پایین تر فرو میبرند. این میان، «دیگران»، تنها موجودات مفلوکِ معلق و گمشدهی دیگری هستند که به تصادف توی این سیاهی بی پایان با آنها مواجه میشوی؛ گاهی دستهایشان را میگیری یا شاید در آغوششان میکشی و لحظاتی، فقط چند لحظهی کوتاه، تاریکی و سرما را فراموش میکنی.پایین تر یا بالاتر، اینسوتر یا آنسوتر؛ قضاوت دربارهی تفاوت داشتن یا نداشتن اینها به شخصیت آدمی بسته است و اگر رکتر بخواهم بگویم، به میزان بلاهت و سادگیشان.
ماجرای سکوت آنهایی که ساکتتر اند در برابر دردها و بیچارگیها، ماجرای «آب که از سر گذشت» است، ماجرای مردهای که لگدش هم بزنی، صدایش در نمیآید.
پ.ن: اینها را خیلی پیش تر گفته بودم جایی، میان یک مکالمهی بلند، سه سال پیش. چند روز قبل، همین که دستم را که گذاشتم روی کیبورد، چیز دیگری نتوانستم بنویسم.