۱۳۹۲ خرداد ۹, پنجشنبه

نفرین شدگان

-ما نفرین شدیم...

زن گازی به رانِِ مرغِ سوخاری می زند. تک لامپِ مهتابیِ آشپزخانه، ریپ می‌زند. مرد، نشسته روی صندلی، خودش را تاب می‌دهد. عقب، جلو، عقب، جلو، عقب، جلو...

زن رانِ مرغ را پایین می آورد. نگاهش گیر می‌کند به تک لامپِ مهتابی که ریپ می زند. دهانش نیمه باز مانده.

مرد زیر لب نجوا می کند: «ما نفرین شدیم زن... ما لعنت شدیم...»

-باید یه مهتابی جدید بخریم.

مرد چاقویِ کنار دستش را بر می‌دارد. بالا می برد. به دست چپش، که روی میز است، نگاه می کند. فریاد می کشد:‌ «ما نفریم شدیم زن

خون، روی پارچه ی رومیزی پخش می شود.

-عزیزم رومیزی رو تازه شسته بودم. چقدر تو بی شعوری!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر