۱۳۹۳ بهمن ۳, جمعه

قدم خواهم زد؟

مرگ، خود خواسته اش خودکشی، برای خیلی های یک گزینه است، راه حل. گزینه ای که موقع بررسی مساله چشمهایشان را از رویش سر می دهند، ندیده اش می گیرند. یک سری هم البته هستند که تیکش می زنند، به هزار و یک دلیل.
من مساله را که جلویم می گذارم همینطور بازی بازی خط خطی ای می کشم روی کاغذ. نه اینکه بخواهم بگویم مسلط هستم یا برایم مهم نیست و دل مشغله های دیگری دارم و سطحم از این چیزهای سخیف بالاتر است، نه خیلی ساده فقط نه حوصله دارم و نه دیگر انگیزه ای برای حل مسائلی که هیچ وقت ندانستم از اول ماجرا چرا باید اصلا حلشان کنم. این وسط نگاهی هم به گزینه ها می کنم و از سر اجبار و بی حوصلگی همیشگی یکی را تیک می زنم. در گزینه های من هیچ وقت مرگ و خودکشی جایی نداشته، هیچ وقت راه حل نبوده. چند متر جلوترم سایه ی بلند قدِ کاملا آرامی ایستاده. خیره شده است به من. گردنش را هم کمی به راست خم کرده. منتظر است بلاخره حوصله ام کامل سر برود و بلند شوم از روی صندلی، با هم قدم بزنیم، تا همیشه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر