یک روزی وقتی که دیگر نباشد، وقتی با همه ی مهمان های مراسم ختمش دست دادم و تشکر کردم از آمدنشان، وقتی همه رفتند و با قهوه و سیگارم خلوت کردم، زیر لب لالایی سادیکی را که برایم می خواند تکرار خواهم کرد و برای آغوش دوست نداشتنی اش -که بسته بود همیشه- و برای داستانهایش، برای خارپشت و عروسک و ما بقی (که ریز ریزشان کرد و من هیچ وقت نخواندم شان و نفهمیدم برای چه چیزی خودش را حبس میکرد توی اتاق و تنهایم میگذاشت)، دلم تنگ خواهد شد. با خودم کمی کلنجار خواهم رفت سعی خواهم کرد که بلند بشوم اما نخواهم توانست و بعد همانطور که نشسته ام، گریه خواهم کرد.
اینکه بدونی یه روز گریه خواهی کرد، خودش خوشبختیه
پاسخحذفاوهوم، هرچند به بهایی گزاف.
حذفخوندن این پست چه قدر سخت بود!خیلی زیاد...اینقدر که گریه ی خواننده اش رو هم دربیاره...شایدم تو این شب بخصوص...
پاسخحذفگریه که خوبه، ولی ببخشید به هر حال.
حذفیه گریه هایی شاید .این نه.رابطه ی یه بزرگتر و یه کوچیکتر،خیلی رابطه ی عجیب و غریبیه....
پاسخحذفشما این متنو خیلی قوی و خوب نوشته بودید...
منظورم گریه به خودی خودش و صرفا به عنوان تخلیه ی روانی بود. علت که خرد شدنه، مشخصه که خوب نیست.
حذفمیفهمم چی میگید... میفهمم
لطف دارید